عید مبعث و آغاز رسالت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
زمین به جهل مرکّب اسیر بود و گرفتار زمان نهان شده در شب شبی مخوف و شبی تار تن زمانه پُر از تب، ولی نبود پرسـتار خلاصه شهر معذّب از این سیاهی بسیار به سوی نور گریزان به فکر چارۀ خود بود در آن سیاهی مطلق پیِ ستارۀ خود بود ستارهای که درخشید و ماه مجلسمان شد درخششی که سرآغاز راه یک جرَیان شد زمین به لرزه درآمد زمان پُر از هیجان شد ستاره نور خدا بود در رسول عیان شد خدا نوشت: محمد! بخوان به نام خدایت بخوان و سجده کن آندم به احترام خدایت به کام خشک بنوشان ز جرعه جرعۀ قرآن لباس نور بپوشان به جسم اینهمه عریان بشر درست کن آسان به دست سورۀ انسان به دست عشق مسلمان بساز از دل سلمان بخوان به "نون و قلم" دست جهل را تو قلم کن محـمـدم! به تمام جـهـان مـعـرفیام کن بگو خدای خطاپوش و چارهساز جهانم بگو که خالق جودم، بگو که خالق جانم قسم به عشق! بگو که همیشه عاشقشانم اگر از عـالـم و آدم کسی گـرفت نـشانم عـلیست آیـنـۀ من، نشـانشان بده او را در او ودیـعـه نهـادم تمام راز مگـو را بگو خلاصۀ قرآن، ملاک سنجش ایمان بگو تجسم رضوان و رَوح و رحمت و ریحان بگـو نمونۀ انسان، بگـو عـیار مسلـمان بگو هرآنچه که گفتیم و گفتهاند رسولان خلاصه کرد خـدا و عـلی از آب درآمد و دین ز گـوشۀ چـشم ابـوتـراب درآمـد بدان که هیچ پیـمبـر نمیرسد به نبـوّت مگر به حُبّ علی، با قبول اصل ولایت ولایت عـلـوی بـوده شـرط اول بـعـثت اگر نگویی از او، ناتمام مانـده رسالت برای اهل زمین از علی بخوان و صفاتش بگو که خلق بداند عـلیست راه نجاتش رسول، غرق خدا بود و مات و واله و مضطر علی رسید هماندم، نشست پیش پیـمبر علیست خیره به احمد، رسول خیره به حیدر علی دو دست نبی را گرفت و گفت برادر! بگـیـر دست مرا یا عـلـی بـگـو نـبیالله حساب کن روی من، از شروع تا تهِ این راه |